سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

mahe asemoon

عاشقانه های مادر

خنده های تو کودکی ام را به من می بخشد و اغوش تو ارامشی بهشتی و دست های تو ....... اعتمادی که به انسان دارم ..چقدر از نداشتنت می ترسم.. چقدر از نداشتنت می ترسم ...
24 آبان 1392

سپهر خیلی شیطون شده

وروجک مامانی خیلی خیلی شیطون شدی.. از دیوار صاف بالا میری...عزیزم بالاخره دندون اسیابت دراومد ...این دندون خیلی اذیتت کرد و دوباره ابریزش شدید پیدا کردی... عزیزمامانی عاشق مبل قرمزی هستی که دایی جون برای تولدت هدیه اورد همش وقت  غذا میری روش میشینی یا وامیستی ماهیهای اکواریم رو میبینی ...یاد گرفتی میگی مامان و همش ورد زبونته و من عاشق مامان گفتنت هستم...تلویزیون و برنامه هاشو خصوصا برنامه کودک رو دوست داری و با دیدن بعضی از صحنه ها اخم میکنی...یاد گرفتن کارهایی که ما انجام میدیم خیلی جالبه مثلا ساز دهنی زدن..پا تو کفش کردن و راه بردن..انگشتمون رو می گیری و میخوای ماروببری تا چیزی نشونموم بدی.. مامانی کلماتی ک...
24 آبان 1392

از دست دادن خاله هدی

عشق مامانی   هرچند دلم نمی خواست این اتفاق بیوفته و من برات از چیزی بنویسم که داغونم می کنه...سپهرک مامان و بقول خاله هدی پسر خوشتیپ من امروز ما خاله هدی رو از دست دادیم ..دختر خاله بابا میلاد که مثل خاله بود برات و عاشقانه دوست داشت....افسوس افسوس افسوس عزیز دل مامان خیلی دلم می خواست این اتفاق نمی افتاد و خاله هدی بود ...نمی دونم چطور از خوبیهاش برات بگم و حتما وقتی بزرگ شدی دوست دارم طوری توصیفش کنم که لایقش بود... عشق مامانی خاله هدی رفت ولی کلی برات یادگاری گذاشت ..بلوز بافتی که اولین عید پوشیدی لباسی بود که خاله هدی از قبرس برات خریده بود و ژاکت بافت زرشکی که هنوز برات نپوشیدم و اسباب بازیهای قشنگی که برات خریده...
5 مهر 1392

کارهای بامزه در 14 ماهگی

عزیز مامانی امروز 9 شهریور هست و مامانی اومده برات بنویسه تو 14 ماهگی چه کارهایی انجام میدی... مامانی 2 تا دندون بالا بالاخره در اومد و دندونای پسرم روز به روز بیشتر میشه..تازگیا یاد گرفتی مارو میبوسی ...عزیزم هنوز نمی دونی بوسیدن چه جوریه واسه همین دهنت رو باز میکنی و میچسبونی به صورتمون و ما کلی هیجان زده میشیم...یک اتفاق خیلی بامزه هم امروز افتاده بود...یهو دیدم گریه می کنی و دویدم ببینم چی شده دیدم رفتی بین میز ناهارخوری و بوفه نیم رخ شدی نشستی و سرت گیر کرد خیلی بامزه شده بودی  مامانی جدیدا اخم می کنی و قیافت خیلی بامزه میشه ..من سرم رو پایین میگیرم و با اخم میام سمتت و تو هم اینکارو انجام میدی ..اگه بدونی چقد...
9 شهريور 1392

تولد یکسالگی عشقم

عشق مامانی تولدت مبارک یکساله خداوند مهربون تو رو بما داده و من و بابایی از خدا بخاطر نعمتی که بما داده ممنونیم....عزیز مامان بالاخره روز تولدت رسید و پسر نازنینمون یکساله شده..مامان قربونت بشه امسال تصمیم گرفتیم 2 تا تولد داشته باشیم یک شب خانواده بابا میلاد یک شب هم خانواده مامانی..تولدت رو با مایسا تو یک شب گرفتیم خیلی خوش گذشت ..کلی واسمون رقصیدی..نی نی خوبی بودی و بعداظهر لالا کردی و تا 11 شب بیدار بودی..کیک تولدتم خیلی بامزه بود الان برات میزارمش ببینی...مامانی دوست دارم   مامانی یک خبر خوب این دندون نیش هم دراومد درست روز تولدت..مبارک باشه عزیزم...بوس                ...
4 مرداد 1392

یک اتفاق جالب

عش مامان و بابا امروز رفتی تو 11 ماه ..مامان قربون پسرش  بشه..امروز رفتیم قد و وزن کردیم شده بودی 9 کیلو..پسرم فیتنسه..نه چاقه نه لاغر  یک اتفاق جالب امروز افتاده بود...اول یک چیزی رو بهت بگم مامانی..مامان حوری همیشه بهت میگه البالو..اخه اون معتقده چشمات شبیه البالو گرد و مشکیه و براق فکرکن مامانی البالو وقتی من میگم البالو همیشه واکنش نشون میدی و می خندی..امروز هی میگفتم البالوووووووو..البالووووووووووو،یهو با تغییر صدات انگاری گفتی البالو..منم زودی به بابایی گفتم و بابایی گفت جایی نگو بهمون می خندن اخه سپهر هیچ چیزی نمیگه فقط میگه اه اه..منم گفتم بیا امتحان کنیم منم گفتم البالو..حال کردم اخه خیلی واضح...
4 خرداد 1392

اولین عید نی نی

عشق مامانی امروز 30 اسفند 91 هست و تا چند لحظه دیگه سال نو میشه و من و بابایی خیلی خوشحالیم اخه امسال پیش مایی و 3تایی شدیم... عزیز مامانی من و تو بابایی باهم رفتیم بیرون و سبزه و ماهی خریدیم..اولین لحظه که سبزه رو دیدی چنگ زدی کلی ازش کندی  ولم نمی کردی مامانی ، عاشق لباس عیدتم..شلوار لی ابی و بلوز خاکستری و کتون سفید و کاپشن طوسی....وای مامانی چی شدی   مامانی چند دقیقه قبل لحظه تحویل سال خواب بودی ولی 2 دقیقه قبلش بیدار شدی و دور میز نشستیم و سال  92 رسید و بلافاصله شروع کردی به گریه....ولی زود اروم شدی و کلی عکس گرفتیم.. مامان فدای پسرش بشه  ...
30 اسفند 1391

سپهر وامیسته

جیک جیک مانی مامانی اگه بدونی چقدر بامزه میشی وقتی وامیستی...کوچولو... تازگیا یاد گرفتی میز وسط رو بگیری و وایستی ...اسباب بازی هاتو تحویل نمی گیری و در اولین فرصت خودتو به میز می رسونی و دوست داری لپ تاپ بابایی رو برداری یادم رفته بگم درست چند روز بعد چهار دست و پا رفتنت تونستی وایستی کلا شیطون شدی مامان ...
28 اسفند 1391

سپهر دندون در اورده

مامانی  دندونک مبارک باشه...من و بابایی نشسته بودیم و یهو دستمو گاز گرفتی و من خیلی دردم امد...به بابایی گفتم وای مگه میشه با لثه گاز گرفته باشه و اینهمه درد داشته باشه یک نگاهی کردم دیدم بعله ....پسرم یک دندون گوچولو در اورده....مامان فدا بشه الهی...امروز 23 اسفنده و پسرم صاحب یک دندون خوشگل شده دیگه دایی جون بهت نمیگه مندونک نداری...دیگه باید به دای جون بگیم پسرمون مندونک داره ...
23 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mahe asemoon می باشد